دعوت امریکا از شاه متناوباً تمدید می شد، ولی شاه بنا بر رهنمودهای مشاورینش و انورسادات که معتقد بودند شانس بازگشت او به قدرت در صورت اقامت او در خاورمیانه، یعنی در محلی که او بتواند از نزدیک شاهد اتفاقات ایران باشد بیشتر است، [به همین سبب شاه] در مراکش باقی مانده و به امریکا نمی رفت. علاوه بر این اگر او تصمیم می گرفت که به امریکا برود، به تصویر ذهنی ایرانیان از او، به عنوان عروسک خیمه شب بازی امریکا، قوت می بخشید.
این طرز تفکر شاه از آنجا ناشی می شد که در مرداد سال 1332 در پی قیام عمومی مردم در آن سال، شاه و همسرش- ثریا بختیاری- مجبور به فرار از ایران شدند، اما چند روز بعد، یعنی در 28 مرداد آن سال سازمان جاسوسی امریکا در ایران [سیا] با انجام یک کودتای خونین، شاه را دوباره به اریکه قدرت نشاند. لذا شاه با داشتن چنین ذهنیتی به کشورهای نزدیک به ایران (خاورمیانه) رفت، اما دیری نپایید که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی به پیروزی رسید و حسرت چنین آرزویی تا ابد بر دل شاه باقی ماند.
اعتراض مردم مصر و مراکش
شاه و همراهانش نه تنها در مصر که در کشور مراکش هم آرامش نداشتند، دولت های فوق، به رغم دریافت آن همه کمک های مالی و جنسی از شاه در زمان سلطنتش، از حضور این مهمان درمانده و ناخوانده نگران و ناراحت بودند؛ گرچه شاه به ظاهر برای عزیمت به آن دو کشور دعوت شده بود، ولی با اوج گیری و گسترش روزافزون انقلاب اسلامی و تأثیر آن بر ملت های مسلمان از جمله مردم مسلمان مصر و مراکش، این دو کشور نیز از حضور شاه ناخشنود بودند. چنانکه در نامه خیلی محرمانه ای که در تاریخ 27/10/57 یعنی یک روز پس از ورود شاه به مصر از سفارت امریکا در قاهره (پایتخت مصر] به وزارت خارجه دولت مطبوعش ارسال شده، آمده است:
جناح چپ و جناح راست مذهبی (به طور خصوصی) نسبت به پذیرایی سادات از شاه اعتراض کرده اند؛ لیکن به نظر ما، مصری ها این عمل را اقدامی سخاوتمندانه و دارای ماهیت شخصی می دانند نه سیاسی. در همان حال، مسلمانان مصر علاقه ای به شاه ندارند و مایل اند که هر چه زودتر شاهد عزیمت وی از مصر باشند.
تنفر مردم مسلمان مصر از شاه تا بدان حد بود که حتی به تشییع جنازه شاه در مصر نیز اعتراض کردند که در نتیجه مورد حمله بی رحمانه مأموران مصری واقع شدند.
در همین راستا مجددا در تاریخ 14 اسفند 1357 سولیوان، سفیر امریکا در ایران طی نامه خیلی محرمانه ای به وزارت خارجه دولتش می نویسد:
سفیر مراکش در تهران که سفارتخانه اش دوباره مورد حمله نیروهای فدایی [مسلمان] معترض به حضور شاه در مراکش قرار گرفته بود، بدون سر و صدا کشور را ترک کرده است. وی به همکارش گفته بود که فداییان [مسلمان] تهدید کرده بودند که او را خواهند ربود تا شاه به ایران بازگردد و در برابر عدالت اسلامی محاکمه گردد. مطبوعات محلی گزارش کرده اند که ساف و پولیساریو آمادگی خود را برای ربودن شاه در مراکش و بازگردانیدن وی به ایران برای محاکمه اعلام کرده اند. تصور امر بر این است که در حال حاضر برای مراکش ادامه پذیرایی از میهمانانش امری بسیار دشوار است.
نوکران شاه هم او را نمی خواستند!
یکی از نویسندگانی که اوضاع و احوال خفت بار شاه را در مراکش به تصویر کشیده است، احمدعلی مسعود انصاری- دوست بسیار صمیمی و نزدیک شاه- است. او در کتابش به نام من و خاندان پهلوی، در این باره می نویسد:
در مراکش برای اولین بار بود که شاه را در حال سقوط می دیدم و علاوه بر خود او، همه ناراحت بودند. به راستی که فضای بدی بود. شاه را حقیقتاً تنها و افسرده و غمگین دیدم. البته در مراکش عده ای می آمدند و سر و گوشی آب می دادند و می رفتند، اما در میان آن ها یاران قدیم و مدعیان چاکری و جان نثاری کمتر دیده می شدند. تمام آن مدعیان، ایشان را رها کرده بودند. یاران و فرمانبرداران دیروز یا درون ایران مخفی بودند و یا در حال فرار از کشور؛ اما بسیاری هم برای حفظ جان و مال خود و پرهیز از هر گونه خطری و حتی امید به کنار آمدن با حکومت تازه، نمی خواستند به شاه نزدیک شده و یا در پاسپورتشان مهر ورود به مراکش بخورد و همین امر روحیه شاه را به سختی و بیش از پیش افسرده کرده بود. سرانجام هم ضربه ای دیگر به این روحیه وارد آمد و آن زمانی بود که مَلِک حسن مؤدبانه عذر شاه را خواست و گفت: کنفرانس [سران کشورهای] اسلامی در پیش است و شما باید بروید!
منابع:
1- شوکراس، ویلیام. آخرین سفرشاه. ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: البرز، 1371.
2- مسعود انصاری، احمدعلی. من و خاندان پهلوی، تهران: فاخته، 1371.
* خارکوهی، غلامرضا. روزهای پرمشقت یک دیکتاتور، نشریه پانزده خرداد، 1388.



نظر شما